معنی جانور بیابانی
حل جدول
وحش
بیابانی
وحشی، چادرنشین
بدوی
غول بیابانی
کاهی
مرد بیابانی
اثری از گائو زینگ جیان
گیاه بیابانی
ابلک, تودری, پنیرک.
فرهنگ عمید
مربوط به بیابان: جانوران بیابانی،
[مجاز] وحشی: غول بیابانی،
مربوط به خارج شهر: اتوبوس بیابانی،
کسی که در بیابان بهسر میبرد،
جانور
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذیروح: جانور از نطفه میکند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳)،
کِرم روده،
حشره، بهویژه حشرۀ موذی و گزنده،
حیوان: نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش (سعدی: ۱۱۳)،
[مجاز] شخص ستمگر، بیادب، موذی، یا بدجنس،
[قدیمی، مجاز] انسان: گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱: ۲۷۲)،
* جانور گویا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
* جانور دوپا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
لغت نامه دهخدا
بیابانی. (ص نسبی) بدوی و صحرایی. (ناظم الاطباء). بدوی. صحرایی. صحرانشین. (فرهنگ فارسی معین). بادی. (ترجمان القرآن):
کرد صحرانشین کوه نبرد
چون بیابانیان بیابان گرد.
نظامی.
|| وحشی و بی تربیت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی.
ابوالعباس.
من که دیوی شدم بیابانی
چون کنم دعوی سلیمانی.
نظامی.
|| دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها. بیابانیات در کتاب «منتخب الموالید» احمدبن محمدبن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رساله ٔ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است. (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند. (ناظم الاطباء). کواکب بیابانی. فرارون. (صحاح الفرس). ستاره: بیابانی ثابت. ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده. (التفهیم). ستاره ٔ بیابانی. ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند. و دوری ایشان همیشه یکسان است... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر. (التفهیم). بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو... حساب کواکب بیابانی برین کرده است. (مجمل التواریخ).
گوز بیابانی
گوز بیابانی. [گ َ / گُو زِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ضَبْر. (مهذب الاسماء). ضَبِر. جوز بری. رجوع به ضبر شود.
قلعه بیابانی
قلعه بیابانی. [ق َ ع َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری فلاورجان و یکهزارگزی راه گرکن. سکنه ٔ آن 22 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فرهنگ فارسی هوشیار
صحرائی، صحرا نشینی
مترادف و متضاد زبان فارسی
صحرایی، کویری، ریگزاد،
(متضاد) دشتی، باغی، وحشی، غیراهلی، نامتمدن، بدوی، بیاباننشین، راننده برون شهری
گویش مازندرانی
جانور، جانوران گوشت خوار و گربه سانان چون شیر و پلنگ، درنده...
فارسی به عربی
نعناع
معادل ابجد
336